دختر عزیزم امروز 27 آذر سال 92 که من دارم برات مینویسم. تو از 5شنبه قبل از صبح که بیدار شدی استفراغ کردی و به دنبال اون اسهال . اب هم که میخوری استفراغ میکردی بعداز ظهر با بابا حمید بردیمت دکتر خان بیگی ( دکتر خودت) ، یه سری دارو داد و گفت خوب میشی. اما تو اصلا بهتر نشدی و بلکه بدتر هم شدی جمعه شب دوباره با دایی و مامانی فرح بردیمت بیمارستان طبی کودکان . اونجا هم دارو داد و گفت خوب میشی ولی صبح شنبه بدتر شدی تا اینکه رفتیم بیمارستان لاله( همونجایی که دنبا اومده بودی) دکتر تا معاینت کرد گفت باید بستری بشی. من خیلی ناراحت بودم ولی واسه اینکه تو خوب بشی تحمل کردم. خلاصه پرستارا به تو سرم وصل کردن و تو کلی گریه کردی... و ما 4 روز تو بیما...